• مدت زمان : 05:10
  • ميبيني ؟ : 2154
  • توصیف : نام من آندری است ، من 35 ساله (قد 180) ، همسر من اوکسانا ، 33 سال دارد. او یک سبزه بلند (قد 165) نیست ، با چهره ای زیبا و سینه های زیبا از اندازه دوم. این داستان چندین سال پیش اتفاق افتاد. یک روز ، بازگشت روز شنبه شب با همسرم از ساحل و ناگهان ، نه چندان دور از خانه من ، به طور اتفاقی ، با رفیقم اولگ ملاقات کردیم. او با یک دوست بود ، او را ملاقات کرد ، نام او وادیم بود. من و اولگ حدود 10 سال است که یکدیگر را ندیده ایم ، بنابراین با سؤالاتی شروع به بمباران یکدیگر کردیم. تصمیم گرفتیم در جایی بنشینیم ، به یاد جوانان. من پیشنهاد می کنم به ما مراجعه کنید همسر من یا اولگ و وادیم مخالف نیستند. علاوه بر این ، پسرمان را برای استراحت در کنار والدین خود فرستادیم و فردا یک روز مرخصی است. اوکسانا به خانه آمد و سه نفر به مغازه رفتیم. ما غذای لازم را خریداری کردیم - خودم ودکا ، همسر یک بطری شراب قرمز ، میوه و غیره. وقتی به مغازه رفتیم ، همسرم موفق شد دوش بگیرد ، لباس را عوض کند (شلوارک پوشیده بود و برپایی که خیلی روی شکل او تأکید داشت) ، سیب زمینی سرخ کرده ، یک سالاد درست کرد. به طور کلی ، تقریباً همه چیز برای ورود ما آماده بود. آنها در یک میز نشسته بودند و در یک جلسه مشروب می خوردند ، در دوستان ارتش. ما بیشتر با اولگ صحبت می کردیم ، اوکسانا و وادیم گوش می دادند ، بعد همسرم کمی حوصله پیدا می کرد و او از وادیم دعوت کرد تا کمی رقص کند. من و اولگ بین اتاق و بالکن سوار شدیم. بعد از مدتی الکل از بین رفته بود ، ما قبلاً نوشیدنی مصرف کرده بودیم ، اما تصمیم گرفتیم که ادامه دهیم. وادیم داوطلبانه برای رفتن به مغازه و مهمانی ما ادامه داد موضوع ارتش پایان یافت و ما یادآوری کردیم که چگونه ما در اطراف محوطه سربازان قدم می زنیم ، درباره آشنایی های متقابل. هنگامی که آنها به زندگی شخصی او رسیدند ، اولگ کمی خود را بست ، اما بعد به من گفت که همسرش را طلاق داده است. و وی افزود که همه زنان می شوند ... و فقط یک چیز را در ذهن دارند. من با او مخالفم. مدتی مکالمه ما متوقف شد ، سپس ناگهان پرسید: "آیا سوال شما تغییر نکرده است؟" سکوت افتاد. به پنجره نگاه کردم که همسرم با وادیم در حال رقصیدن بود و به نوعی با اطمینان جواب نگرفتم: "نه. بعد از کمی سکوت ، اضافه کردم:" شاید. "" من هم فکر کردم. اما معلوم است ... من به اوكانا نگاه كردم و ديدم كه چگونه دست واديم شروع به افتادن از كمر همسرش به باسن او كرد. اوکسانا ، چیزی به وادیم گفت ، سپس با دست او دست زوج را به کمر برگشت. دست وادیم دوباره می افتد. اوکسانا آن را دوباره به جای خود بلند کرد. این برای مدتی طول کشید. ظاهراً اوکسانا از این حالت خسته شده بود و پس از مدتی او توجه خود را متوقف کرد. دست وادیم روی الاغ همسرم است ، اولگ اضافه كرد كه همه زنها نیز چنین هستند و احتمالاً مال من نیز از این قاعده مستثنی نیست. من با سکوت به Ksenia نگاه کردم و جوابی ندادم ، تمام فکرهایم با هم مخلوط شدند. بعد چیز دیگری گفت. اما من با دقت به او گوش نکردم و فقط به یک چیز فکر کردم - اولگ درست بود یا نه. و ناگهان پرسید: "چگونه می دانم؟" "چی میگی تو؟" "درباره همسرش. من نمی توانم باور کنم که او به شما تقلب می کند. "آیا می خواهید این را بدانید؟" اما چطور؟ اولگ نگاهم را دنبال کرد و همچنین دست وادیم را دید ، حالا این فقط دروغ نمی گوید ، او در حال فشردن لب butt کنزنیا است! - خوب ، من نمی دانم. شاید بهتر باشد که ندانیم؟ آن را از سر کانال سکسی اصل خود خارج کنید. بیا یک نوشیدنی بنشین ، سر سفره بنشین ، من فقط به یک چیز فکر می کنم - چگونه می دانید؟ اما هیچ فکری به ذهنم خطور نکرد. دفعه بعد که با اولگ در بالکن بودیم ، من دوباره یک گفتگو در مورد این موضوع شروع کردم. "آیا او بعد از کار ماند؟" او در مدرسه کار می کند. شورای معلمان ، ساعات کلاس ، نوت بوک های چک ، برخی جلسات برگزار می شود - می توانید برای پیگیری آنها تلاش کنید. مدت زمان زیادی طول خواهد کشید. یک هفته با هزینه خودم می گذارم و دنبال می کنم. اما این ممکن است چیزی به شما ندهد. "باید چکار کنم؟" با دیدن اوكانا با وادیم گفت: "خب ، شما هم اکنون می توانید آن را امتحان كنید ... برای استریپتیز". "و ...؟" "خوب ... اگر او با شوهرش و با ما ناخوشایند است ... پس ... برای لحظه ای فکر کردم و از پنجره نگاه کردم. اوکسانا با دستانش گردن وادیم را گرفت ، سرش روی شانه هایش بود ، چشمانش بسته بود. وادیم چیزی را در گوشش زمزمه کرد ، دستان او از قبل هر کاری را که می خواستند انجام می دادند .یکی از باسن همسرش را فشرد ، و دیگری از قبل تحت عنوان بود. "خوب ، من نمی دانم ... دوباره به پنجره نگاه می کنیم ، اولگ گفت:" بیایید استدلال کنیم که اگر او به طور داوطلبانه با لباس خود شرکت می کرد پس من پیروز می شوم. اگر نه ، پس شما. در همین زمان ، می توانید چیز جدیدی در مورد همسر خود بیابید .- اما آنچه ما استدلال می کنیم